جدول جو
جدول جو

معنی کوتاه دستی - جستجوی لغت در جدول جو

کوتاه دستی
(دَ)
دسترس نداشتن به مراد و مطلوب. ناکامی. نامرادی. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوتاه دست شود، عدم تجاوز به مال و عرض کسان. (فرهنگ فارسی معین) : هرکه... بنای کارها بر کوتاه دستی و رای راست نهد... هر آینه مراد خویش... او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه). این رافضیان... ابوبکر صدیق را... و عمر خطاب را با صلابت بر عدل و کوتاه دستی و وصلت رسول... به امامت قبول نکنند. (کتاب النقض). و پادشاه باید... به شره و طمع و حرص موسوم نباشد و به صفت کوتاه دستی و کم طمعی و امانت معروف به اشد. (روضه الانوار محقق سبزواری). و رجوع به کوتاه دست شود، ناتوانی و سستی:
نه کوتاه دستی و بیچارگی
نه زجر و تطاول به یکبارگی.
سعدی (بوستان).
و رجوع به کوتاه دست شود
لغت نامه دهخدا
کوتاه دستی
دسترس نداشتن بمراد و مطلوب ناکامی نامرادی، عدم تجاوز بمال و عرض کسان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوتاه دست
تصویر کوتاه دست
کسی که به مراد و مطلوب خود دست نیابد، آنکه به مال دیگران دست درازی نکند
فرهنگ فارسی عمید
(تَهْ دَ)
کوتاه دستی. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوتاه دستی و کوته دست شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
آنکه دستش به مراد و مطلوب نرسد. نامراد. ناکام. (فرهنگ فارسی معین) :
بدسگالان تو از هر شادیی کوتاه دست
مانده از اقبال کوتاه اندر ادبار دراز.
سوزنی.
میان دو بدخواه کوتاه دست
نه فرزانگی باشد ایمن نشست.
(بوستان).
زلیخای جهان کوتاه دست است
اگر پیراهن تن کنده باشی.
صائب (از آنندراج).
، نامتجاوز به مال و عرض کسان. (فرهنگ فارسی معین). بادیانت. (ناظم الاطباء). خویشتن دار. پرهیزگار. که کف نفس دارد: اگر خواهی دراززبان باشی، کوتاه دست باش. (قابوسنامه).
بلندهمت و کوتاه دست دستوری
که قدر چرخ بلند است پیش او کوتاه.
امیر معزی (از آنندراج).
و آنچه عبداﷲ عامر کرد عوام گویند همه عبداﷲ عمر کرد و او خود زاهد و کوتاه دست بود از دنیا و طلب جاه و نعمت. (کتاب النقض).
به پیروزی عقل کوتاه دست
به خرسندی زهد خلوت پرست.
نظامی.
قوی بازوانند و کوتاه دست
خردمند و شیدا و هشیار و مست.
نظامی.
، غافل و سست و ضعیف. (ناظم الاطباء). ناتوان:
گر توانا بینی ار کوتاه دست
هر که را بینی چنان باید که هست.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 856).
چه خوش گفت درویش کوتاه دست
که شب توبه کرد و سحرگه شکست.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
کوته آستین، (فرهنگ فارسی معین)، رجوع به کوته آستین شود
لغت نامه دهخدا
(تَهْ دَ)
کوتاه دست. (فرهنگ فارسی معین). آنکه از تجاوز به مال و عرض کسان خودداری کند. (فرهنگ فارسی معین، ذیل کوتاه دست) :
جوان که قادر گردد درازدست شود
امیر کوته دست است و قادر است و جوان.
فرخی.
، آنکه دستش به مراد و مطلوب نرسد. نامراد. ناکام. (فرهنگ فارسی معین، ذیل کوتاه دست) :
ما تماشاکنان کوته دست
تو درخت بلندبالایی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
دسترس نداشتن بمراد و مطلوب ناکامی نامرادی، عدم تجاوز بمال و عرض کسان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دستش بمراد و مطلوب نرسد نامراد ناکام: زلیخای جهان کوتاه دست است اگر پیراهن تن کنده باشی. (صائب)، نا متجاوز بمال و عرض کسان: بلند همت و کوتاه دست دستوری که قدر چرخ بلند است پیش او کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که آستین های جامه اش کوتاه باشد، صوفی: صوفی پیاله پیما حافظ قرا به پرهیز ای کوته آستینان، تا کی دراز دستی ک (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوته دست
تصویر کوته دست
کوتاه دست
فرهنگ لغت هوشیار